مبانی لیبرالیسم
پژوهشگران: سید محمد حسینی، و محمد عیسی نداقی
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
نتیجه:
لیبرالیسم به عنوان اندیشه و سپس ایدئولوژی (در وجوه فلسفی، اقتصادی و سیاسی) جان مایه نهضت مدرنیزم بوده است. بنابراین پایههای تکوین آن را باید از سدة هفدهم میلادی جستجو کرده و فراز و نشیبهای آن را وجهی از فراز و نشیبهای جامعه مدرن تلقی کرد. به واقع لیبرالیسم از محدود اندیشههایی است که توفیق یافته در مقام ایدئولوژی عینیت تاریخی یافته و فراز و فرودهای خود را در نسبت با عمل، تجربه کند. همین عینیت یافتن تاریخی بوده است که به لیبرالیسم جامههای گوناگون پوشانده و سنخها و گونههای متعددی از لیبرالیسم را عرضه کرده است. این چندگونگی البته به معنای استهلاک و محو اصول مقوم لیبرالیسم نبوده است، بلکه ایدئولوژیها همواره در نسبت با حیات اجتماعی، سیاسی، اقتصادیِ سرزمینی که در آن متولد و منتشر شده است، خود را با مقتضیات و استلزامات زندگی و حیات اجتماعی همراه و همگون کرده و از این طریق علی رغم ظهور نحلههای گوناگون لیبرالیسم، پویایی اصول آن را نیز در برداشته است. اندیشه لیبرالیسم به عنوان گذر نظری از جامعه پیشاسرمایه داری به جامعه سرمایه داری چند مرحله تاریخی و تحولی را پشت سر نهاده است.
1. دوره لیبرالیسم کلاسیک (رشد سرمایه داری تجاری و انباشت اولیه سرمایه)
2. دوره لیبرالیسم اجتماعی (انقلاب صنعتی و بسط مناسبات سرمایه داری صنعتی و مبادله کالایی)
3. دوره لیبرالیسم نو (مرحله جهانی شدن متأخر سرمایه)
لیبرالیسم از سدة هفدهم تا نیمه سدة نوزدهم حیات کلاسیک خود را تجربه کرده است. لیبـرالیسم کلاسیـک بـا قـرار دادن مفهوم آزادی سلبـی (آزادی از که و آزادی از چه ؟) که نوعی عدم شرطیت در آزادی را بهمراه دارد، مؤید ایِن انگاره است که هرگونه مانع بیرونی در راه تحقق آزادی خودمختارانه فرد باید از میان برداشته شود.
لیبـرالیسم کلاسیـک براساس نظریه حقوق طبیعی برحق فردی کسب ثروت و مالکیت بی حد و حصر و رقابت با دیگر بازیگران اجتماعی این عرصه یعنی دیگر افراد ازاد، مبتنی است.
لیبرالیسم انگیزه حصول نفع شخصی در انسان را منکر نمی شود. اما بر این امر تأکید دارد که انسان باید برای کسب نفع شخصی ازاد باشد و در محدوده ای مشخص امکان رقابت برای کسب بیشترین منافع و خیری که خود آن را تشخیص می دهد، داشته باشد. مسئله خیر و حق و نیز محدوده عمل ازادانه در همین ساحت مطرح می شود که منازعات درون لیبرایی اغلب در روایتهای گوناگون از همین مفاهیم ریشه دارد. رقابت سالم، تصمیم منطقی، حیطه دخالت قانون یا ساختار قوی تر(مانند دولت) موضوعاتی است که برای حل این مشکلات مطرح شده است.
امّا درپی همین مناقشات است که نگرش لیبرالیسم در ساحتی دیگر شکل می گیرد. یعنی برای تعیین محدوده آزادی باید ابتداء مقام و منزلت فرد نسبت به دیگر افـراد و جامعه مشخص باشد. واحد آزادی در ایدئولوژی لیبرالیسم فرد است. «لیبرالها نمی خواهند آزادی گروه یا طبقة خاصی از مردم را ترویج کنند، بلکه در پی رشد آزادی هر شخص و هرکس در مقام یک فردند
از نظر لیبرالها هیچ مرجعی نمی تواند بهتر از خود فرد داور منافع فرد باشد. به عبارت دیگر هیچ قدرتی نمی تواند به بهانه خیر و نفع همگانی منافع فردی را محدود کند. از منظر آنان شکوفایی و کمال فرد انسانی به آزادی وی در کسب منافع شخصی و رقابت او با دیگر افراد وابسته است. در شرایط از پیش تعیین شده و نظام جبری، انسان به موجودی اسیر و ابزاری در جریان زندگی جمعی درخواهد آمد. لیبرالها اذعان دارند که ممکن است که فرد در کسب منافع خویش دچار اشتباه شده و به خود و دیگران آسیب رساند، ولی آنان همچنین بر این امر تأکید دارند که خسارات اشتباه فردی در جریان رقابت منـافع بـه مراتب از زیـان و ضرر نظامهـای استبـدادی و توتـالیتار که به بهانه خیر همگـانی انسـان را محدود و اسیـر می کنند، کمتـر است. لیبرالهـا بـرای رفع هـرگونه سوء تفاهمی براصل محدوده آزادی فردی نیزصحه گذارده اند ولی این محدودیت از سوی مرجعی دولتی اعمال نخواهد شد بلکه درپناه قانون هر فردی تا جایی که آزادی دیگران را محدود نکند، خود ازاد است. « هر شخصی تا زمانی که درآزادی دیگران برای زندگی به شیوه ای که به چشم آنان شایسته است اخلال نکند، باید ازاد باشد و آنچنان که خود شایسته می بیند زندگی کند.»
در ادامه مقارنه تاریخی لیبرالیسم و سرمایه داری و تحول هم عرض این دو با هم، این نظر را مطرح ساخت که سرمایه داری اساساً نمی توانست بدون استقرار تاریخی نهادهای سیاسی لیبرال در اروپا و مؤکداً از همان آغازین سالهای اقبال از لیبرالیسم، تحقق یابد.
پس از چندی که نقایص لیبرالیسم کلاسیک نمودار شد لیبرالیسم رفاه یا لیبرالیسم دولت رفاه روی صحنه آمد. این نگرش با پذیرش اصول کلی اندیشه لیبرالیسم کلاسیک، با ارج نهادن به مالکیت خصوصی و نظام رقابت سرمایه داری، در واقع واکنشی اصلاحی به مشکلات اقتصادی حاصل از سیطره تفکر و عمل اقتصاد لیبرالی در دهههای آغازین قرن بیستم بوده است. آنچه در این نظریه حائز اهمیت است، این واقعیت است که لیبرالهای رفاه بر ماهیت سودگرایانه و بسیار شخصی شده قدرت اقتصادی در نظام اقتصاد بازار اذعان داشته و معتقد بودند که اگرچه این عناصر محصول تفکر و اندیشه عملیاتی شده لیبرالیسم است و لاجرم باید پاس داشته شود، اما در عین حال باید برای عوارض ناخواسته این خصلتها چاره اندیشی نمود. و این یعنی تشخیص پارادوکس از درون منظومه اعتقادی لیبرالی.
البته می دانیم که در قرن بیستم بعضی فیلسوفان مثل «راولز» تلاش کرده اند دوباره ارزشهای توزیعی و خصوصا عدالت را وارد لیبرالیسم کنند اما به رغم تلاش آنها همچنان آزادی فردی مهمترین ارزش سیاسی لیبرالیستی است.
لیبرالیسم به لحاظ تاریخی در آغاز بیشتر در بستری اقتصادی شکل گرفته تا سیاسی و اجتماعی. یعنی مسئله در ابتدا به نحوه و میزان دخالت دولت در توزیع و تولید ثروت مربوط می شده تا تاکید بر آزادی فردی.
انباشت سرمایه و تولید صنعتی اقتضا می کرد که قدرت در دست تولید کنندگان ثروت باشد نه دولتها. یعنی اقتضای خود نهاد ثروت این بود که اگر قرار باشد تولید شکوفا شود و ثروت خوب تولید بشود و از آن طرف به طور مناسب در بازار توزیع شود و به مصرف برسد باید اختیارات در دست تولید کنندگان و گردانندگان بازار باشد. لذا رفتند به طرف محدود کردن دولتها و به این ترتیب هستههای اولیه لیبرالیسم شکل گرفت. لیبرالهای آن دوره هم البته از آزادی حرف می زدند منتها مقصودشان آزادی در تولید ثروت، نحوه تعیین بازار و مثلا قیمت گذاری بود. لیبرالیسم اینطور بود که در بستری اقتصادی متولد شد اما البته به اقتصاد محدود نماند و به سرعت به سایر شئون زندگی انسانها تسری پیدا کرد. این میل به تسری دادن آزادیهای لیبرالی به عرصههای سیاسی و حتی اخلاقی درست همزمان بود با عقب نشینی تدریجی کلیسا از زندگی اجتماعی مردم اروپا. به طور کلی خروج از سلطه کلیسا یک جریان محوری در تفسیر همه تحولات اجتماعی غرب از قرن 16 به بعد است. عقب نشینی کلیسا باز هم راه را برای توسعه لیبرالیسم هموارتر کرد.
با افول دین و به طور کلی متافیزیک در تفکر غربی به تدریج دادن تعریفهای کلی، ضابطهها و شاخصهای عام و آرمانهای کلان برای ماهیت انسان و جهان متروک شد. جوهره لیبرالیسم اینجا شکل می گیرد. اومانیسم و (انسان گرایی) غربی آنطور که مثلا در آرای جان لاک وجود دارد، مبانی لیبرالیسم است. در لیبرالیسم شما اولاً و بالذات با انسان سروکار دارید. این انسانگرایی آنطور که مثلا در آرای لاک دیده می شود به این معنا است که هر کسی خودش و فقط و فقط خودش می تواند تعیین کند که چه می خواهد، چه چیز مورد علاقه او است و چه چیزی باید به عنوان هدف و سعادت برای او تعیین شود. این تفکر جز با عقب نشینی دین و متافیزیک نمی توانست مجال طرح پیدا کند. چون خصوصیت اصلی دین این است که در تعریف انسان و نسبت او با حقیقت و غایت وجود معیارهای کلی و عام ارائه می کند که بر مبنای آنها می توان معلوم کرد سعادت انسان در چیست. همین جا است که آزادی فردی آنقدر صعود می کند که تبدیل به بالاترین ارزش سیاسی می شود.
به لحاظ فکری هرچقدر بیشتر سمت گریز از متافیزیک بروید، هرچقدر حسی گراتر باشید، هرچه بتوانید بیشتر اصول و ارزشهای کلی را نفی کنید، لیبرال تر می شوید. تنها خاصیتی که در اینجا برای انسان باقی می ماند این است که به حال خودش رها می شود تا تصمیم بگیرد که چه کار می خواهد بکند.
تعریف لیبرالی از آزادی این است که انسانها اعمال مختلفی انجام می دهند و در انجام این اعمال مختلف باید از مداخله اجباری و عمدی دیگران، علی الخصوص دولت مصون باشند.
و این دیگران که نباید در امورات فرد انسانی دخالت کنند شامل همه چیز از خدا و اخلاق گرفته تا دولت است. هیچ کس اجازه دخالت ندارد به جز خود فرد. فقط خود او. هرکسی باید هرطور که دوست دارد زندگی کند. یک نفر ممکن است مطابق هوسش زندگی کند، یکی مطابق عقلش، دیگری بر مبنای سود بیشتر. مهم این است که او خودش این راه را انتخاب کرده باشد. نزد لیبرالها شما نمی توانید یک فصل مشترک میان تمام آدمیان که مقوم انسانیت انسانها است بیابید. اینجا است که لیبرالیسم حتی راهش را از کانت به عنوان یکی از بزرگترین پیشگامان مدرنیته جدا می کند.
کانت یک غایت ارزشی فوق العاده بالایی برای انسان قائل است و معتقد است که هروقت انسان آن غایت را به عنوان الگوی عام رفتار خود پذیرفت و آن را مبدأ وظیفهها و تکالیف خود دانست، آن وقت می شود گفت «ازاد» است. یعنی در کانت این «انسانیت» است که به عنوان غایت مطلق، حاکم بر آزادی است و آزادی را تبدیل به تکلیف اخلاقی می کند. البته این به معنای دفاع از تئوری اخلاقی کانت نیست. فقط تذکر می دهیم که راه کانت از راه لیبرالهای جدید جدا است.
به همین دلیل است که متفکران فلسفه سیاسی عموما معتقدند کانت، روسو و هگل ایده آلیست هستند نه لیبرالیست. برداشت آنها از آزادی عدم وجود موانع محدودکننده در راه انسان نیست، بلکه این است که آدمی خودش را به نحو معقول تعیّن بخشد. به عبارت دیگر از نظر کانت آدمی تا آنجا ازاد است که معقول رفتار می کند و این هیچ ربطی به مداخله یا عدم مداخله دیگران ندارد.
افلاطون طعنه زیبایی درباره جامعه لیبرالی دارد. در کتاب جمهوری می گوید در جامعه لیبرالی اسب و قاطرش هم که در خیابان راه می روند، احساسشان این است که کسی نباید طرف ما بیاید و آزادی ما را سلب کند.
تحولات مهم در لیبرالیسم:
از بورژواها ولیبرال سیاسی و رگههای تاریخی لیبرالیسم که بگذریم به یک مسأله بسیار مهم میرسیم که شاید به جرات بتوان گفت که در شکل گیری لیبرالیسم مهم ترین نقش را ایفا میکند. لیبرالیسم در واقع پاسخی به هماورد خواهی ومبارزه طلبی عصر روشنگری وپیشرفت تکنولوژی بخصوص نظریه تکامل داروین بوده است.
چرا که این دو به شدت آموزههای مسیحیت را زیر سؤال برده بودند. معارضه با اتقان صنع، نفی اشرفیت انسان، معارضه اخلاق تکاملی ومعارضه با کتاب مقدس از مهم ترین پیامدهای نظریه ی داروین بوده است. انسان مدرن دیگر حاکمیت جهان را در دست گرفته بود اما نه بر أثر اراده الهی بلکه از آن جهت که توانسته بود به عنوان هوشمندترین وشایسته ترین جاندار از میدان تنازع بقا پیروزمندانه بیرون آید. واکنشهای گروههای دینی در قبال مسأله تکامل متفاوت بود، از تخطئه ی خصمانه ی آن توسط اصحاب کلیسا وسنت گرایان گرفته تا قبول مشتاقانه ی آن از جانب نهضت نوخواهان که با پذیرش بی چون وچرای تکامل سعی در جرح و تعدیل آموزههای مسیحیت داشتند. اما در این میان واکنش دیگری نیز در قبال تکامل وجود دارد که در اواخر قرن 19 به وجود امد که آنرا لیبرالیسم میخوانند. لیبرالیسم را میتوان حد واسط بین سنت گروی ونهضت نوخواهی دانست چراکه الهی دانان لیبرال که سر دسته انها شلایر ماخر آلمانی است با پذیرش کامل نظریه تکامل سعی در حفظ معتقدات دینی مسیحیت نیز داشتند. سه تحول عمده در شکل گیری لیبرالیسم نقش عمده واساسی داشته اند که به بررسی آنها می پردازیم.
نخست: پیشرفت پژوهشهای مربوط به کتاب مقدس رهیافت تازه ای نسبت به وحی پدید آورد در آلمان وسپس در انگلستان در دانشگاهها وسپس در حوزههای علمیه روشهای عینی تحقیقات تاریخی و ادبی نظیر آنچه در بررسی سایر اسناد کهن معمول میشد برای تحلیل نص کتاب مقدس به کار گرفته شده بود. در پرتو این پژوهشها پنج کتاب اول عهد عتیق که سنتا منسوب به خود حضرت موسی است نشانههایی از چند مولف بودن به دست داد. بررسی دقیق داستانهای مکرر وتفاوت سبکها و واژگان و فکر دلالت بر این داشت که این کتابها در هیات کنونی شان مجموعه ای از چندین روایت ومتعلق به زمانهای مختلف است بعضی از بخشها نظیر توصیف جزئیات اجرای شعائر کاهنان در معبد بزرگ اورشلیم معلوم شد است که در عصر تبعید یااسارت بابلی یعنی800 سال پس از موسی به رشته تحریر در آمده است تحلیل مشابهی از انجیل یوحنا وتفاوتهایی که با سایر اناجیل هم از نظر سبک وسیاق وهم از نظر محتوا دارد محققان را به آنجا رسانده است که آنرا صرفا سیره مسیح که بیش از نیم قرن بعد از تصلیب او نوشته شده بدانند. در نگرش نوین به کتاب مقدس نویسندگان باستان انسانهای عادی هستند که از مقبولات ومسلمات زمانه خویش برخوردارند وآنها را همراه با مقدار معتنابهی افسانه و مطالب افسانه وار ترکیب می کنند وبه تحریر در میآوردند لیبرالها نیز با مسلم انگاشتن این نکته که کتاب مقدس وحی منزل نیست وبه دست انسان کتابت شده است آنرا با علاقهای می خواندند وگنجینه ای از تعالیم وبصائر دینی می شمردند.
دوم: دومین تحول یا جریان موثر در پدید آمدن الهیات اعتدالی اعتنا به تجربه دینی به عنوان مبنای توجیه عقاید دینی است.
شاید مهم ترین زمینه برای جلب توجهات به سوی تجربه ی دینی پروتستانتیزم بوده است. مسیحیت پروتستانی از دو مسیر در تقویت این جنبه از حیات دینی در غرب موثر بوده است
1. اصل همه کشیشی ورویکرد ضد واسطگی وضد مناسکی پروتستانتیزم پیوندهای مومن مسیحی را با با هم کیشان و کلیسا قطع کرد و او را به انزوایی فرستاد که جز از طریق تاملات درونی به شیوههای شخصی راهی به سوی ماورا الطبیعه در پیش رو نداشت.
2. بدبینی نسبت به کلام وتاملات عقلانی در دین قبول اصل برگزیدگی وایمان تفویضی وتاکید بر زهد و وظیفه شناسی دنیوی به جای عمل دینی مومن پروتست کرده را به وانهادن اهتمامات عقایدی وشریعتی واخلاقی وجایگزین کردن تجربه ی شخصی دینی به جای تمامی آنها واداشت.
این انگیزه و رهیافت دینی در مراحل رشد خود از لیبرالیسم سر در آورد. به علاوه با پای کشیدن مسیحیان از مدعیات مداخله گرانه پیشین در ساحات علم وسیاست وهمسازی کردن با فرآیندهای عرفی کننده فرد وجامعه مورد تشویق جریانات سکولار نیز قرار گرفت، چرا که بهتر از هر طریق و منطق دیگری مومنان تمامت خواه و مطلقنگر عصر میانه را با روح تکثر گرا و نسبیت پذیر دنیای جدیدهمراه و سازگار می ساخت. به نظر می رسد که ایده شلایرماخر و متفکران لیبرال در مطرح ساختن تجربه دینی به عنوان جوهر دین علاوه بر ریشه پروتستانی وزمینههای مساعد عرفی واجد نوعی زیرکی متکلمانه نیز بوده است تا دین را از زیر فشار کانت و هیوم که با اشکالات خود ضربات سختی به الهیات برهانی وارد ساخته بودند خارج سازد. شلایرماخر با قبول پیش فرض کانت در مرز گذاری میان عقل ودین و حتی پذیرش تلویحی جداسازی دین از عمل اخلاقی دین را به مثابه تماما چیز دیگر مطرح کرد وچندان آنرا از میدان منازعات دور ساخت که هیچ تیری از هیچ سو به آن نرسد.
به نظر شلایر ماخر مبنای دیانت نه تعالیم وحیانی است چنانکه در سنت گرایی مطرح است ونه حتی اراده اخلاقی چنانکه در نظام فلسفی کانت مطرح است، بلکه در انتباه دینی است که با همه آنها فرق دارد. دیانت موضوع تجربهی زنده است نه عقاید رسمی مرده وقابل تحویل به اخلاق یا حکمت عملی یا حکمت نظری نیست بلکه باید با خودش سنجیده شود و بر وفق معیارهای خودش فهمیده شود. شلایرماخر مانند نویسندگان و حکمای نهضت رمانتیک بر این رأی بود که خداوند را با دل_آگاهی می توان شناخت نه با استدلال غیر مستقیم. به تعبیر او عنصر مشترک در همه ادیان احساس وابستگی مطلق است، احساس تناهی در برابر نامتناهی، پی بردن به اتحاد با کل، شلایر ماخر معتقد بود اگر قراراست از همه آموزههایی که متخذ از تجربه زنده و بالفعلمان، بی نیاز شویم، باید دل در هوای معتقدات سنتی، نظیر معجزات و الوهیت مسیح نبندیم. ارزش کتاب مقدس فقط در این است که سابقه احوال وتجارب دینی اسرائیل و مسیح و سرگذشت مومنان صدر اول را باز میگوید.
سوم:سومین جریان مؤثر که جزو مضامین الهیات اعتدالی در آمده است اولویت أخلاق در دیانت است. میراث کانت که در بخش اعظم آئین پروتستان قرن نوزدهم به خوبی مشهود است، در الهیات ارزشهای اخلاقی آلبرشت ریچل که یکی از الهی دانان برجسته لیبرال وهمفکران شلایر ماخر است تداوم پیدا کرد. ریچل با کانت موافق بود که از طریق عقل نظری یا نظر پردازی فلسفی، نمیتوان به معرفت خداوند نائل شد دیانت موضوع عقل عملی است که از وجدان وداوریهای مربوط به ارزشهای اخلاقی جدایی ناپذیر است. ریچل همانند شلایرماخر در جستجوی مبنای قلبی وتجربی دیانت بود، ولی در درجه اول آنرا به اراده اخلاقی انسان تعبیر میکرد و نسبت می داد. تجربه ی اصلی مسیحی، دگرگون شدن حیات و سلوک معنوی انسان وتخلق به اخلاق وشخصیت مسیح است. ریچل تقابل صریحی میان حوزه انسانی وحوزه طبیعت قایل بود و این تا حدودی ادامه تفاوت گذاری کانتی بین قلمرو اعیان که عرصه کاوش وپژوهش علمی است وقلمرو تاریخ انسان وفرهنگ است که قلمرو اختیار وارزشهاست. لیبرالها در بند نجات انسان از طبیعت بودند واین کار را نه با انکار تکامل، بلکه با اثبات پیروزی بر طبیعت انجام می دادند و از منش اخلاقی انسان دربرابر تعبیرات مادی و مکانیکی دفاع میکردند برداشت اعتدالی از کتاب مقدس به موافقت بی قید و شرط با شواهد علمی تکامل میدان میداد. ولی این موافقت به جرح وتعدیل بنیانی عقاید دینی منتهی نمی شد، چنانکه در مورد تجدد طلبان شده بود، چرا که الهی دانان لیبرال مبنای الهیات را در جای دیگری می جستند.
وهمانطور که پیش از این گفتیم آنرا به مثابه تماماً چیز دیگر مطرح می کردند که از میدان منازعات به دور بود وهیچ تیری از هیچ سو به آن نمیرسید.
منابع و مآخذ
1. آربلاستر، آنتونی، ظهور و سقوط لیبرالیسم غرب، ترجمه عباس مخبر، تهران:چاپ پنگوئن، چاپاول، 1367.
2. اسکندری، عباس، پارادوکس لیبرال2، سایت باشگاهاندیشه،http://www.bashgah.net/pages-34329.html
3. باربور، ایان، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، 1384.
4. جان سالوین شاپیرو، لیبرالیسم، ترجمه محمد سعید حنایی کاشانی، نشر مرکز، 1380.
5. دهشیار، حسین، پایان و تاریخ لیبرالیسم آمریکایی، سایت باشگاه اندیشه، http://bashgah.net/pages-149.html
6. شجاعى زند، علیرضا، سنجه های دینداری،سایت باشگاه اندیشه، http://www.bashgah.net/pages-17481.html
7. فولادوند، عزت الله، لیبرالیسم سیاسی جان رالز، سایت اطلاع رسانی تاریخ فلسفه، http://philosophers.atspace.com/rawls_liberalism.htm
8. کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج5، ترجمه جلال الدین اعلم، انتشارات علمی فرهنگی و سروش، چاپ دوم، 1370.
9. گروه نویسندگان، تاریخ جهان، تحول اندیشه، تمدن و فرهنگ جهان، ترجمه عبدالرحمن صدریه، تهران: فردوس، 1377.
10. مشکی، مهدی، تاریخ شکل گیری لیبرالیسم، فصلنامه رواق اندیشه، شماره 32.
11. هارد کونل، راین، لیبرالیسم، ترجمه منوچهر فکرى، تهران:انتشارات توس، 1357.
12. http://demo.lutherproductions.com/historytutor/basic/modern/stories/liberal-theology.htm.
13. http://www.wikipedia.com/libraltheology
14. http://www.landreform.org/boff2.htm
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |